کد مطلب:279231 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:247

نصب حجرالاسود به دست امام زمان
هشتم قطب راوندی از جعفر بن محمد بن قولویه استاد شیخ مفید رحمه الله روایت كرده است كه چون قرامطه اعنی اسماعیلیه ملاحده كعبه را خراب كردند وحجرالاسود را به كوفه آورده در مسجد كوفه نصب كردند و در سال سیصد و سی وهفت كه اوایل غیبت كبری بود خواستند كه حجر را به كعبه برگردانند و در جای خود نصب كنند، من به امید ملاقات حضرت صاحب الامر علیه السلام در ان سال اراده حج نمودم، زیرا كه در احادیث صحیحه وارد شده است كه حجر را كسی به غیر معصوم و امام زمان نصب نمیكند چنانچه قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كه سیلاب كعبه را خراب كرد حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم آن را نصب نمود، و در زمان حجاج كه كعبه را بر سر عبدالله بن زبیر خراب كرد چون خواستند بسازند هر كه حجر را گذاشت لرزید و قرار نگرفت تا آنكه حضرت امام زین العابدین علیه السلام آن را به جای خود گذاشت و قرار گرفت. لهذا در آن سال متوجه حج شدم چون به بغداد رسیدم علت صعبی مرا عارض شد كه بر جان خود ترسیدم و نتوانستم به حج بروم، نایب خود گردانیدم مردی از شیعه را كه او را ابن هشام میگفتند و عریضهای به خدمت حضرت نوشتم و سرش را مهر كردم و در آن عریضه سؤال كرده بودم كه مدت عمر من چند سال خواهد بود و از این مرض عافیت خواهم یافت یا نه؟ و ابن هشام را گفتم مقصود من آن است كه این رقعه را بدهی به دست كسی كه حجر را به جای خود میگذارد و جوابش را بگیری و تو را از برای همین كار میفرستم. ابن هشام گفت كه چون داخل مكه مشرفه شدم مبلغی به خدمه كعبه دادم كه در وقت گذاشتن حجر مرا حمایت كنند كه بتوانم درست ببینم كه كی حجر را به جای خود میگذارد و ازدحام مردم مانع دیدن من نشود، چون خواستند حجر را به جای خود بگذارند خدمه مرا در میان گرفتند وحمایت من مینمودد و من نظر میكردم هر كه حجر را میگذاشت حركت میكرد ومیلرزید و قرار نمیگرفت تا آنكه جوان خوشروی و خوشبوی و خوش موی گندمگونی پیدا شد و حجر را از دست ایشان گرفت و به جای خود نصب كرد ودرست ایستاد و حركت نكرد پس خروش از مردم برآمد و صدا بلند كردند و روانه شدند و از مسجد بیرون رفتند، من از عقب او به سرعت تمام روانه شدم و مردم را می شكافتم و از جانب راست و چپ دور میكردم و میدویدم و مردم گمان كردند كه من دیوانه شده ام و چشمم را از او بر نمیداشتم كه مبادا از نظر من غایب شود تا اینكه از میان مردم بیرون رفتم و در نهایت آهستگی و اطمینان میرفت و من هرچند میدویدم به او نمیرسیدم و چون به جایی رسید كه به غیر از من و او كسی نبود ایستاد و به سوی من ملتفت شد و فرمود: بده آنچه با خود داری! رقعه را به دستش دادم، نگشود و فرمود: به او بگو بر تو خوفی نیست در این علت، و عافیت مییابی و اجل محتوم تو بعد از سی سال دیگر خواهد بود. چون این حالت را مشاهده كردم و كلام معجز نظامش را شنیدم خوف عظیمی بر من مستولی شد به حدی كه حركت نتوانستم كرد، چون این خبر به ابن قولویه رسید یقین او زیاده شد و در حیات بود تا سال سیصد و شصت و هفت از هجرت، در آن سال اندك آزاری هم رسید وصیت كرد و تهیه كفن و حنوط و ضروریات سفر آخرت را گرفت و اهتمام تمام در این امورمیكرد و مردم به او میگفتند: آزار بسیار نداری این قدر تعجیل و اضطراب چرا میكنی؟ گفت: مولای من مرا وعده كرده است. پس در همان علت «مرض» به منازل رفیعه بهشت انتقال نمود «الحقه الله بموالیه الاطهار فی دار القرار».